نوشته هایی از سر دلتنگی





دلتنگ آغوشت می شوم...

وقتی که هوای حوصله ام ابریست!!!


دلم یک عصر دلگیر میخواهد


و یک پیاده رو بی انتها...


تا تمام دردهایم را در تن سردش جا گذارم.


آنقدر گلایه کنم...


که آسمان بشکند سد غرورش را...


و رد پایم را از دل سنگفرش های زخمی پاک کند...


تا شاید دل بی قرارم اندکی آرام گیرد...


شاید که لبخند درختان به وقت گریه ی ابر


اجابتی باشد...


و خدا آغوش بگشاید به روی تنهایی هایم....!!!